۱۳۹۴ مرداد ۵, دوشنبه

آدما

گاهگاهی از آدما فرار می کنم!
بیشتر وقتا تقاضایی ندارم و کاری که انجام میدمو دلی انجام میدم و انتظار فیدبکی ازشون ندارم ولی آدما بس از اینو اون خوردن که باورشون نمیشه قصد بدی نداری همش حس میکنن اگه داری محبت میکنی حتمن چیزی میخوای حس میکنم به منطقه جغرافیایی هم مربوطه آخه شنیدم تو کشورهای دیگه از این خبرا نیست مردم اعتماد میکنن ولی اینجا همه چیز برعکسه مردم حریص شدن از هیچکسو هیچی نمیگذرن گاهگاهی دلم میخواد برم و دیگه برنگردم حتا بنویسم جسدمو یا بسوزونن یا جای سنگ قبر واسم درخت بکارن که باز دوباره زندگی کنم البته میدونم درخت بودن هم سختی های خاص خودشو داره.

هیچ نظری موجود نیست: