۱۳۹۴ مهر ۵, یکشنبه

خــانــه

در جستجوی مفهومِ خانه در این سو و آن در روان باشی قلبت آن سو و جسم ناپایدارت سویی دگر،در جریان باشد شب هنگام در آغازه مرگی کوتاه به هنگام پوشیدنِ چشم به روی عدسیِ زندگی خاطراتِ تکرار از گور سر برآورند کوچه ها خیابانها بوی عطر نانِ صبحگاهی تمام وجودت را بلرزاند و با چشمانی خیس در آغازِ طلوع سر از گور برآوری،ساعتت عقربه ها را به اشتباه یادآور شود.
گنجشکی مژده سر دهد صبح است ساقیا جام شرابی نمی خواهی؟با پلکهایی نیمه روشن با لبانی خشک تر از صحرایی باران ندیده زمزمه سر دهی ارغوانم آنجاست ارغوانم تنهاست... .

هیچ نظری موجود نیست: