۱۳۹۴ شهریور ۲۰, جمعه

تهوع

از همه چیز و همه کس حس تهوع دارم از سگ گربه و آدمایی که تو سطل آشغال دنبال خوراک روزانه اشون می گردن،بیشتر از سطل آشغال متنفرم و حالم ازاش بهم میخوره از آدمایی که کمک کردن نمیدونن حالم بهم میخوره از خودم از بازیایی که با آدما میکنم حالم بهم میخوره من مریضم میدونم یکی به صراحت بهم گفت تو مریضی باید بری دکتر از حرفش حالم بهم میخوره که منو شناخته از این که دستم جلوش رو شده حالم بهم میخوره اینکه دیگه نمیخواد وارد بازی باهام شه حالم از خودم بهم میخوره از دکترا از روبند سفیدشون از مردک سوپری از اینا که تو فیس بوک توییتر تز میدن مثل خودم حالم بهم میخوره از نصیحت از گرسنگی کشیدن از مرگ سیاه پوستا به دلیل بی آبی و فقر از مهاجرای سوری که از جنگ فرار میکنن حالم بهم میخوره از زمین حالم بهم میخوره با اینکه دوستش دارم بازم حالم ازاش بهم میخوره از اون آقاهه که تاکسی داشت داشتم باهاش بازی میکردم حالم بهم میخوره آره من مریضم حالم از خودم اینکه وجود دارم بهم میخوره هی قی میکنم باز حس انزجار میاد و میگاد من از خودم حالم بهم میخوره.

هیچ نظری موجود نیست: