tag:blogger.com,1999:blog-20869551590202712722024-03-13T06:31:39.102+03:30ّبـوفـ نـوشـتـ پنداری سرم را با گیوتین از تن جدا کرده باشند¤خون فواره فواره¤خونابه خونابه¤و خدا{خود آی} برای بخشایش به دست و پای بی جانم افتاده باشد¤Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.comBlogger32125tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-29510019887552231512016-08-20T07:21:00.003+04:302016-08-20T08:07:14.351+04:30کشیش<p dir="rtl">از خدا رانده شده بودم دست به دامان شیطان بودم، شیطان مرا نمیخواست لکه ننگی به دامنش بودم،در کج و قوس زمان گم شدم،همانند مرتازی با دخمه ای سفالی در کنار کلیسا آرام گرفتم ناقوس بصدا درآمد کشیشی از سر بی ایمانی به در کلیسا آمد فریاد کشید هــیچ کــس نبود؟صورتش را ندیدم،عریان به اتاق اعتراف رفتم روزنه ای باز شد(میشنوم)من همان لکه ننگی بودم که پدر رانده بود و برادر نمیخواست،در این زمان گوش شنوایی مرا پذیرا بود.<br>
آرام گرفته بودم هماننده نوزادی در گهواره لحظات برای من با سرعت و برای کشیش با سختی میگذشت او ناچار بود بشنود من او را محکوم به شنیدن کرده بودم،خودخواه؟آری<br>
خفگی سالیان ممتد اجازه تفکر به اینکه چه بر سر کشیش می آمد را نمیداد،گاهی سکوت بود طولانی، نکند مرده باشد؟نکند نمی شنود؟<br>
و در لحظه انفجار<br>
کشیش لب به سخن گشود،نه برای تو از دستان من کمکی بر نمی آید به نزدشان برگرد.<br>
در کمال ناباوری روزنه بسته شده بود،کشیش رفته بود رنگین کمانی سیاه در پس زمینه خاکستری آسمان را پوشانیده بود لخت و عور هماننده بیابان در جاده ای که با قدم هایم می ساختم برای یافتنِ دریچه ای دیگر راه افتادم و با خود تکرار میکردم که من دریچه ام را کُشتم،من نهالی را که در دلم جوانه زده بود خُشکاندم.</p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiw5zTs-fUKhQiud2rgoc3F-MmW6NeQnXQR4z1hh9YckuFNU5xPMGISpM0VLgs8HZCfLKXsntI8chNmsXpaMoijxAMdeBFGsW6zq1XexNMQjQ2gkF7-4VvnOUguYRBnWRMX3o-kR9po6M2G/s1600/FB_IMG_1455635529749.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiw5zTs-fUKhQiud2rgoc3F-MmW6NeQnXQR4z1hh9YckuFNU5xPMGISpM0VLgs8HZCfLKXsntI8chNmsXpaMoijxAMdeBFGsW6zq1XexNMQjQ2gkF7-4VvnOUguYRBnWRMX3o-kR9po6M2G/s640/FB_IMG_1455635529749.jpg"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-1214986796518260172016-06-25T11:28:00.001+04:302016-06-25T11:46:48.211+04:30آرام خواب<p dir="rtl">کیسه ای بافته ام به غایت بزرگتر از حجم تنم که در آن غوطه ور باشم ولی تنگ است در هنگام دوختن بفکر روزنه ای برای تنفس نبوده ام دستانم یخ زده پشتم عرق کرده و لای پاهایم لزج شده شاید این آخرین نفس ها باشد co2 اکسیژن را با هر نفس در بر می گیرد نفس کشیدن کُند و در آخرین لحظات که نه میدانم هستم یا نه در چاله ای نورانی تمام خاطرات به روی شبکه چشمانم پرواز می کند از اولین سنگ که در خردسالی به سرم خورد،روز اول مدرسه،اولین سیلی معلم،اولین سیلی پدر،اولین بوسه،اولین سکس،اولین روز کاری و همه و همه ی اولین ها،نرون ها با سرعت بیشتری می میرند و راه خاطراتم را سد می کنند تا به آخرین گام میرسم که چگونه بفکر ساختنِ کیسه افتاده ام،قطره اشکی چَکان از گوشه راست چشم به روی گونه سر میخورد،هرگز ندانستم چرا،من خسته از تکرار آرام گرفته بودم.</p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEigisbnRDDLqyfy2A_zKScI3wSYkTzI3YCCSySonuK1DE7ug7NmWXYHNwOfNWrsZ_XsCbC7CRtA1DiMUCCazQubn4ZzH4c2yFnRiezJJPxC2_RZBAH-ngbeY6Aw7n7j9Ubvk7RvybrB8aBW/s1600/FB_IMG_1434671003784.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEigisbnRDDLqyfy2A_zKScI3wSYkTzI3YCCSySonuK1DE7ug7NmWXYHNwOfNWrsZ_XsCbC7CRtA1DiMUCCazQubn4ZzH4c2yFnRiezJJPxC2_RZBAH-ngbeY6Aw7n7j9Ubvk7RvybrB8aBW/s640/FB_IMG_1434671003784.jpg"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-80413196338810980692016-05-29T12:30:00.001+04:302016-05-29T12:30:51.361+04:30ناگزیر انتخاب<p dir="rtl">بین دو سیاهی،نه اینبار بودن یا نبودن فرق چندانی ندارد،گزینه ها هردو از پرتو خالیست،مشکوک؟نه دیگر مشکوک نیست عریان است غیر قابلِ تغییر به غیر بوده و گزینه ای در پستو ندارد.<br>
سوال؟<br>
نیست؛فقط<br>
فقط خود سوال است نیست؟<br>
هست<br>
بپرس<br>
دهان دریده<br>
کیست یا چیست؟<br>
چیست!<br>
محصور است.<br>
چرا؟<br>
تحمل کوتاه و ذهن درگیر<br>
درگیر؟<br>
کشمکش،تقلا برای بودن<br>
بودن؟<br>
هوییت بخشیدن به جسم<br>
جسم؟<br>
ماده<br>
ماده؟<br>
ریز <u>اشیاء</u></p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgUlwRzIvjR1G1I2A1d0ApIOHTDjPRXmXQixulmPNzRgzpkiI2hXp_Hzn1F7zT13iX0y-uLsUYC7sdzSoxSXWzFwBdTbOvolYNC7wCUdd6AWGrEdKLjZZFgdq3TRrboPLJm8irT10QAlNO9/s1600/FB_IMG_1453071787808.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgUlwRzIvjR1G1I2A1d0ApIOHTDjPRXmXQixulmPNzRgzpkiI2hXp_Hzn1F7zT13iX0y-uLsUYC7sdzSoxSXWzFwBdTbOvolYNC7wCUdd6AWGrEdKLjZZFgdq3TRrboPLJm8irT10QAlNO9/s640/FB_IMG_1453071787808.jpg"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-74547487184322864282016-02-12T06:25:00.001+03:302016-02-12T06:25:44.201+03:30گُم گشته<p dir="rtl">من در این مسیر پرهیاهو گم گشته ام خدایت کو؟در پس کدام در پنهان است مرا با اون سخنی ست طویل،خود به کدام خدا سجده می کند؟قبله اش کجاست به کدام زبان عشق را می مکد؟با کدام سخن به راه راست هدایت میشود؟من به تو من به او من به من مشکوکم،شک مرا خیساند شک در دستانم کبریت را رهانید و تصمیم را با من تنها گذاشت.</p>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-67530396009778834512016-01-30T10:23:00.001+03:302016-01-30T10:23:59.747+03:30بازیگر<p dir="rtl">بازیگر،شخصی که دوست دارد مشهور محبوب و پولدار باشد وسیله ای ست برای استفاده های شخصی دیگران او گاهی از یک فاحشه فاحشه تر میشود تا به شهرت برسد اوحتا دست آویز پروپاگانداها میشود و خود را با این واژه (حرفه ای)فریب میدهد که من حرفه ای هستم به من بگویند برین میخواهیم از لحظه ریدنت فیلم بگیریم هم میرینم بازیگر در ایران و هالیوود بیچاره ای ست و خود را در لباسهای زیبا اندام زیبا و جملاتِ قصارِ دزدی شده از دیگران به مردم عرضه میکند،مردم او را میخرند با خود در رختخوابهایشان می برند،با خیال آها صبح می کنند،جمله های قصار دزدی شده اشان را شر می کنند.<br>
ت.منظور با همه بازیگران نیست درصدی هنوز نفس می کشند تا انسان به انسانیت برسد.</p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjtFAvkaQi0TBX8qr81l2KkWFnQSVYS4hGI_TuHH2VhFZspGx8owlJspmoXIyBcdx7BAKKO9OFi0sEu1jWjMZoijc9oJWZiGxWuNVJ5cMXcdluHk8BaI05i2usehcdayBgAU62kK_pUSHyu/s1600/FB_IMG_1453603384300.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjtFAvkaQi0TBX8qr81l2KkWFnQSVYS4hGI_TuHH2VhFZspGx8owlJspmoXIyBcdx7BAKKO9OFi0sEu1jWjMZoijc9oJWZiGxWuNVJ5cMXcdluHk8BaI05i2usehcdayBgAU62kK_pUSHyu/s640/FB_IMG_1453603384300.jpg"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-4420895603636530952016-01-08T23:40:00.001+03:302016-01-08T23:40:15.844+03:30دل نوشتِ ها<p dir="rtl">از او نوشتن بی آنکه اویی باشد در کنارِ منی،بسیار گستاخانه است پس سخنی باز نخواهم کرد تا آن زمان که اویی بیاید که ارزش قلمی در خود داشته باشد،فراگرفتم با جزر و مد ها پیش نروم هرآنکه وارد شد را فرشته ننامم و از آنچه می گوید سو برداشتی یک جانبه نداشته باشم.<br>
خوش دارم پایان هماننده آغاز که با عشق بازی دو موجود بود همراه باشد ولیکن همواره اینگونه نبوده است!اندکی درنگ می کنم به گذشته نگاهی می اندازم و به خود نگاهی کنجکاوانه می اندازم و باز از خود می پرسم(چند چندی؟)و همانند فریاد در کوه پاسخ اینگونه است(چند چندی؟)گاهی فکر میکنم نه هرگز پاسخ را نخواهم یافت.</p>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-89064772656848569182015-11-28T14:47:00.001+03:302015-11-28T14:47:25.283+03:30اتاق<p dir="rtl">اتاقم بوی مرگ گرفته هر چند روز با لاشه جدیدی از حشرات روبرو میشوم که در اتاق جان داده اند هفته پیش عنکبوت و چند پشه،امروز یک زنبورعسل و دو پشه شاید به من یادآور میشوند که این اتاق جای زندگی کردن نیست تو چطور زنده ای؟پاسخی جز من همانند شما مرده ام فقط منتظر قبر خالی هستم که مرا دفن کنند.</p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjMTBRAb-TZ4o5FRpGbTuOK6Vt11FR5McP8lWc8BJhGudnJ9qD_s_zcbDVhAnx-2g_6GMJbJ2kSiDWMdYjrG_CireC_7fT-n2rQX_TolAO_LJnt_SG8nuXr0bc9Wv5ls8CcOTAjkYA28Jp8/s1600/arrrya_Cartoonized_4-1.png" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjMTBRAb-TZ4o5FRpGbTuOK6Vt11FR5McP8lWc8BJhGudnJ9qD_s_zcbDVhAnx-2g_6GMJbJ2kSiDWMdYjrG_CireC_7fT-n2rQX_TolAO_LJnt_SG8nuXr0bc9Wv5ls8CcOTAjkYA28Jp8/s640/arrrya_Cartoonized_4-1.png"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-3619771105070688582015-11-18T08:47:00.001+03:302015-11-28T14:48:20.399+03:30مکتوب<p dir="rtl">گاهی پریدن را به ذهن بپروران بی آنکه نگاهت به ارتفاع باشد،خشک باش خالی سیقلی باش لیز پوچ باش تهی ولی دوست بدار بی تنفس ببوس همانند قلبی در ثانیه از دور دوست بدار!،اما دوست بدار بی عشق زمین می خشکد،پلک هایت را روبروی شب بگیر چه می بینی؟به اصوات خالی که زمین از آن بی بهره است بی اندیش خون چکه چکه از گوش؟صدای مردم بی لبخندی ست که عشق را بر روی در توالت های گورستانِ مه آلود نوشته اند.<br>
بازآی نمیخواهی؟تو محکوم به شنیدنِ صدای خودی نمی خواهی؟<br>
خود را مکتوبی تصویر کن،که به شهری تازه تسخیر شده به دست شیطان فتاده است،نهست کنی؟نه نمی توانی،در خود گم گشته ای،تو چهار میخ به دیوار سنگیه قدیمی آویزانی،جامه ات از آب دهانِ مردم بی لبخند زرد است چه می کنی؟از که مدد می جویی؟اینان عشق را در فاضلاب ریخته اند صدای سیفون را می <u>شنوی؟</u> تو تنها تنها مکتوبی چه می کنی؟از که مدد می خواهی؟</p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiQMvrv0Lt0Xfu8FslqYsYWVNwmShtYs6Q8neG4wCtX4GiR53sL-hxYb8hCu7FpdSd249k255RYPX6eU0id312RR1dkrj4BJDrAVQeYiYoKYm0YNKEqrqrgkzKJtGemYl_OJyIxDZ_WtCOW/s1600/FB_IMG_1447717154765.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiQMvrv0Lt0Xfu8FslqYsYWVNwmShtYs6Q8neG4wCtX4GiR53sL-hxYb8hCu7FpdSd249k255RYPX6eU0id312RR1dkrj4BJDrAVQeYiYoKYm0YNKEqrqrgkzKJtGemYl_OJyIxDZ_WtCOW/s640/FB_IMG_1447717154765.jpg"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-60856462458114799242015-11-16T05:31:00.001+03:302015-11-16T05:32:06.459+03:30روتین<p dir="rtl">گاهی از خودم حالم بهم میخوره از اینکه حس میکنم میدونم به انزجار میرسم خودمو فحش میدم گاهی تز میدم از اینکه تز میدم حالم بهم میخوره دلم میخواد همه چیزو بشورم بذارم کنار بیشتر وقتا حس بیهودگی می کنم میشنوی دکتر؟<br>
آره<br>
به همه چیز چنگ زدم به مذهب به زیر شاخه هاش چنگ زدم عرفان،انواعشون منو ارضا نمی کنن حرفهام پیش خودت میمونه دکتر؟<br>
آره ادامه بده<br>
از خدایی که میگن هستش ولی انگار نیستش حالم بهم میخوره از چپ راست ها حالم بهم میخوره ولی جاکشا منو تو دسته بندی ها چپ صدا میکنن از اینکه تو دسته بندی هاشون باشم حالم بهم میخوره دکتر درسته میگن انسان موجودی اجتماعیه؟<br>
درسته منظور؟<br>
پس چرا من خودمو اجتماعی نمی بینم؟چرا نمی تونم دل ببندم عاشق شم؟مرگم چیه؟یعنی اجتماعی نیستم؟دکتر من از خانوما حالم بهم میخوره از صداشون حرفهاشون نیازهاشون منکر این نمیشم که به سکس نیاز دارم ولی وقتی قراره خو بگیرم این خو گرفتن حال منو بد میکنه حس اسیری بهم میده انگار خرخرمو گرفتن من به واژه ازدواج فوبیا پیدا کردم از اینکه با موجودی دیگه یجا باشم تا زمانی که نمیدونم کی!حالم بهم میخوره از اینکه باید قرارداد ببندم حالم بهم میخوره از جنگ سیاست مذهب از ایدئولوژی ها حالم بهم میخوره از اینکه خون کسی رو ببینم که بیخود رو زمین ریخته از اینکه حیوونی بی جهت بمیره یا درختی بی منطق قطع بشه به انزجار میرسم بنظرت من به قرص به مراقبت به بستری شدن احتیاج دارم؟اگه راهی رو میشناسی که بهم بگی بتونم مثل بقیه زندگی کنم تا تموم شه بهم بگو ازاش استقبال میکنم چطور میشه شاد بود؟میگن باید شادی رو بوجود بیاری یه سوال چرا باید شاد باشم؟که احساس تنهایی یا تهی بودن نکنم؟میشنوی دکتر؟<br>
آره میخوای ادامه بدی؟<br>
نمیدونم کافیه؟<br>
خودت چی حس میکنی؟<br>
هنوز وقت دارم؟<br>
وقت؟بهش اهمیت میدی؟<br>
آره میگن مهمه بعضی واسشون مهمه چرا واسشون مهمه؟<br>
خودت چی فکر میکنی؟<br>
من؟من فکر میکنم چون امید دارن واسشون مهمه اینکه میدونن اگه تلفش کنن شاید دیگه برنگرده.<br>
واسه تو مهمه؟<br>
واسه من؟نه پابند زمان نیستم از وقتی فهمیدم ته همه چیز مرگِ نه زیاد پیگیرش نیستم فکر می کنی اگه جای دیگه دنیا میومدم باز همین افکار سراغم میومد؟<br>
نمیشه به قطع گفت شرایط امروزمون ریشه در گذشته ما داره به چیزهایی که در کودکی واسمون اتفاق افتاده از کودکیت بگو چطور بود؟<br>
تو یک کلام منزوی بودم فقط تخیل کردم بعد که بزرگتر شدم خیلی خوندمو حس میکنم امروز منزوی تر از گذشته هستم اینکه حس نیاز به کسی ندارم منت نمی کشم حاضرم از گرسنگی یا تشنگی بمیرم ولی واسش التماس نکنم همیشه بخودم گفتم چیزی که با منت بدست بیاد ارزش ۲شاهی نداره از آدمهایی که به چشم ترحم بهم نگاه کنن در یک آن متنفر میشم و رابطمو باهاشون قطع میکنم و دیگه بهشون بر نمی گردم راستی یکی بود خوب بود یعنی بود الان دیگه نیست خودم گند زدم فک کردم مثل بقیه است بعد که فهمیدم خوبه کار از کار گذشته بود اون از من متنفر شده بود باورت میشه دکتر؟<br>
کی بود یه ده دقیقه دیگه وقت داری<br>
وقت؟اها همونی که مهمه،آره می گفتم الان نیست دیگه از هم دور بودیم گفت یکی رو میخوام نزدیکم باشه باهاش رو در رو صحبت کنم منم ازاش دور بودم بعد رفتارمم باهاش خوب نبود گربه ای برخورد کردم ۴روز یه بار رفتم سراغش بعد مثل گاو نه سلامی نه احوال پرسی رفتم حرفایی که تو سرم سنگینی می کرد یا واسم سوال شده بودو ازاش پرسیدم بعد باز مثل گاو بدون خدافظی چیزی رهاش کردم الان بهش فکر میکنم می بینم چقدر منزجر کننده بودم واسش آدم خوبیه زبون بفهمه ولی دیگه نیستش مهم نی چند بارم سعی کردم دلشو بدست بیارم ولی به گذشته شومی که پشت سر گذاشته بودم نگاه می کرد هیچ جوره نمی تونست منو ببخشه بهش حق میدم تمومم؟<br>
آره داره ۵ میشه برو سعی کن کمتر فکر کنی خودتو مشغول کن هرجا دیدی خیلی سخت شد یا به انزجار رسیدی از این قرص که مینویسم بخور خوب میشی ولی موقتِ.<br>
باشه مرسی فهموندی آنرمالم حداحقل واقعیتِ،باید هضمش کنم... .</p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjpyhWGnfLMLbJDJy4AmvNDrLYaPcGSanjJaHoH6ywhGtG4fA0q0iVp6ynIO9usjhCP9w__OznxvXC_A1GKAKcxxQlNejRyvMapFh5tSrxqHfKntFfH9dl1XJT2X9EKHY-UN1xBFVcKDRBf/s1600/FB_IMG_1447194131656.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjpyhWGnfLMLbJDJy4AmvNDrLYaPcGSanjJaHoH6ywhGtG4fA0q0iVp6ynIO9usjhCP9w__OznxvXC_A1GKAKcxxQlNejRyvMapFh5tSrxqHfKntFfH9dl1XJT2X9EKHY-UN1xBFVcKDRBf/s640/FB_IMG_1447194131656.jpg"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-84373171088847794372015-11-06T17:38:00.001+03:302016-01-08T23:38:49.821+03:30«قسم»<p dir="ltr"><br>
به آن زمان که خورشید خاموش میشود*و زمین را در خود می بلعد*دیگر انسان گناهی مرتکب نخواهد شد*سنگسار برای آغوش،قتل برای ارضا شدن ذهن،کشتار برای قدرت،مرز برای جنگیدن نخواهد بود*زمین از کثافت انسانها تهی خواهد شد*فرشتگان جانی دوباره خواهند گرفت*در مرگِ ستاره سوزان «خورشید»اشیایی گرانبها نهفته است*خاموش خواهد شد*در سیاره ای جدید زندگی ادامه خواهد داشت*رسالت ما همین است.</p>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-44730380848253124922015-10-28T22:25:00.001+03:302015-10-28T23:31:33.368+03:30گروهها<p dir="rtl">ایرانیا بشدت روی اسلام حساس شدن جامعه تقریبن سه دسته شده بعضی تا اسم اسلام میاد شروع به فحاشی میکنن که اینا به پدر مادرت تجاوز کردن کتابو تو حلقت فرو کردن بعضی نرم ترن عقاید سطحی دارن و توی نوشته هاشون خدا واسشون موجودی هستش که باهاش دردو دل میکنن و گزینه آخر بنظرم فریب خوردگان هستن کسانی که ازاشون استفاده ابزاری میشه واسه منافع مذهب.<br>
خودمو تو این ۳کتگوری نمی بینم چون دسته بندی واسم بی معنی شده نمیخوام یا بهتره بگم نمیتونم جز گروهها باشم من به یه طرف پرت شدم ولی میدونم تنها نیستم و نمیخوامم کسایی که مثل خودم هستن رو بشناسم.</p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgj1i_0u1VApGx6DAKpw7CqlGZLLNR81fg4CJqoONgZkvnaTB2gsZY5M1c59gF_OTFaxP9tS8xJSpvz4mlOcBHx0HYCvz7ONxkW7SPzhIgduwR3rGvhP6uuw5WntdnFnphcPqdEjjx6Dx4t/s1600/IMG_83791187876790.jpeg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgj1i_0u1VApGx6DAKpw7CqlGZLLNR81fg4CJqoONgZkvnaTB2gsZY5M1c59gF_OTFaxP9tS8xJSpvz4mlOcBHx0HYCvz7ONxkW7SPzhIgduwR3rGvhP6uuw5WntdnFnphcPqdEjjx6Dx4t/s640/IMG_83791187876790.jpeg"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-14331914826918699302015-10-25T13:18:00.001+03:302015-10-25T13:49:18.283+03:30خواب<p dir="rtl">من خواب دیده ام خوابی زشت بشدت زشت کریح کثیف که در خیال هیچ انسانی نمی گنجد خواب دیده ام در خانه ای پوشالی به روی صندلی چوبی نشسته ام در اطرافم پنجره هایی ست که نور خورشید را به داخل خانه راهنمایی می کنند، صدای جوشکاری می آید کوچک ترین پنجره با تخته فلزی پوشانده میشود و جوشکار به جوش دادن پنجره خانه ام مشغول میشود با خود می اندیشم من هنوز ۴پنجره بزرگتر دارم از صندلیم تکان نمیخورم دلیلش را نمیدانم! چرا به بستن پنجره معترض نمیشوم؟سیگاری آتش میکنم کهنه کتابی بر میدارم به سمت بزرگترین پنجره کتاب را به دست می گیرم و مشغول مطالعه میشوم سیگار به نیمه رسیده که جوشکار به بستن پنجره دوم روی می آورد!<br>
خواب دیده ام خوابی کثیف بشدت کثیف،کریح که در تخیل هیچ انسانی نمی گنجد،پنجره دوم به خوبی جوشکاری شده نیمی از کتاب ۷۰صفحه ای را خوانده ام جوشکار به پنجره سوم و چهارم حمله می کند فضای اتاق سنگین شده نفس کشیدن سخت،دود سیگار در اتاق <u>مبحوس</u> روزنه آخر،باید بیدار شوم باید فریاد بکشم باید گریه کنم نه نه نه من گریه نمی کنم باید برخیزم باید اعتراض کنم آه زمین رو به سردی میرود صدای جابجایی پله به گوش میرسد آیا جوشکار برای بستن پنجره آخر کمر بسته!؟<br>
عرق کرده ام تمام لباسم خیس است داد کشیده ام؟نمیدانم از خواب پریده ام؟نمیدانم دستانم می لرزد پاهایم سست شده به سمت پنجره میدوم پنجره را باز میکنم نفسی عمیق میکشم که ریه هایم را پر کند فریاد میکشم و فریاد میکشم.<br>
من خوب میشوم من نرم میشوم من رام میشوم آرام میشوم سرطان بگیرو بمیر... .</p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgUTfDvMPZK1V9j5b0D1-AeWMMHrSkkYQeiCcmo-ZRIwP9Y90kOtcSg0irvl3HGN3Rl5QL7gpk1jS-ITCagTA9UeNfVtqPMFEFpmDVWTdTVgGw_LoCR_U1kvw8EssMwEUAwBDGe3VNS2nrx/s1600/IMG_20151025_125141.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgUTfDvMPZK1V9j5b0D1-AeWMMHrSkkYQeiCcmo-ZRIwP9Y90kOtcSg0irvl3HGN3Rl5QL7gpk1jS-ITCagTA9UeNfVtqPMFEFpmDVWTdTVgGw_LoCR_U1kvw8EssMwEUAwBDGe3VNS2nrx/s640/IMG_20151025_125141.jpg"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-62376337253334701172015-10-23T17:44:00.001+03:302015-10-23T17:44:49.269+03:30گاهگاهی<p dir="rtl">گاهگاهی باید نوشت:<br>
از خاطراتی که در حال فروپاشی اند،از خاطرات کبود که رنگشان به دست تاریخ از دست داده اند از عبور نوشت از جاده یخ زده از دوچرخه ای کرایه شده به دست مهاجری عرب که برای حفظ جانش راهی کوهستانی غریب شده است.<br>
گاهگاهی باید نوشت تا خط نمیرد تا انسان بِــمــانَــد.</p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEg5SUQMdmY0yfzOcSxtY7HhlUGK7SHWADPOL0wpOmbQJV9gdyyP25gwjupoTAWdUWg5wi1tdHpqfTe5sR9T1w-d5R64PDIKd2q_mcsdKCyrldkm48gomKbRepu_XGsdT8yCW_W7LYPWZEuY/s1600/FB_IMG_1445447083757.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEg5SUQMdmY0yfzOcSxtY7HhlUGK7SHWADPOL0wpOmbQJV9gdyyP25gwjupoTAWdUWg5wi1tdHpqfTe5sR9T1w-d5R64PDIKd2q_mcsdKCyrldkm48gomKbRepu_XGsdT8yCW_W7LYPWZEuY/s640/FB_IMG_1445447083757.jpg"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-13988844767328959002015-10-20T09:58:00.001+03:302015-10-20T10:15:24.092+03:30عنان از کف داده و رفته<p dir="rtl">عنان از کف داده و رفته<br>
تهی دستی،زبان بسته<br>
سرش پایین دلش رفته<br>
زمین از تنهاییش خسته<br>
گنجی از فرط بی مایی،عنان از کف داده و رفته سنخگویی زبان بسته سرت پایین دلت رفته زمین از تنهاییت خسته زبان بگشای لب تا لب زمین خیس است لامصب.</p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgVkfeYaLt2UDi_UnheDHfgfMWczhf0XUtJyrNlNEl06TFR0xoXFs6-E0cd0YLI-tDF7Evn3gFC0GhkzVGeOzvlk5L7ZUrUCQ8-z_01_RCTQ_KqTgvDw4oMDMpGIcyf47kItf7lgnwlWM4R/s1600/FB_IMG_1445245227195.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgVkfeYaLt2UDi_UnheDHfgfMWczhf0XUtJyrNlNEl06TFR0xoXFs6-E0cd0YLI-tDF7Evn3gFC0GhkzVGeOzvlk5L7ZUrUCQ8-z_01_RCTQ_KqTgvDw4oMDMpGIcyf47kItf7lgnwlWM4R/s640/FB_IMG_1445245227195.jpg"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-11827488029398170642015-10-14T23:00:00.001+03:302015-10-15T11:49:10.411+03:30چرا باید نوشت؟<p dir="rtl">هیچکس نمیدونه چرا باید نوشت شاید تنها راه رهایی از افکاره شاید ذهن دیگه جایی برای انبار کردن احساساتش نداره و ازات میخواد که همه رو بریزی بیرون ولی میدونم خاطرات رو نوشتن خلاصه در امروز ما نیست از زمان غار نشینی وجود داشته از وقتی مردم هنوز خطی برای نوشتن نداشتن اونا هم یجور از افکارشون که توی سرشون لول میخورده خلاص میشدن روی دیوار نقاشیش می کردن راستی کسی این نوشته رو روزی میخونه؟روزی که من دیگه وجود ندارم؟منظورم هزار سال یا دوهزار سال دیگه است شایدم نه شاید همه نت از بین بره و فقط این یه نوشته بمونه که اونا چاپش کنن یا رو یه لوح نوری قرارش بدن توی موزه و به بچه های دوهزار سال دیگه نشونش بدن و بگن ببینید این فرد که اینو نوشته یه پارسی زبان بوده دوهزار سال پیش چندصد زبان وجود داشته که ۱۰۰میلیون نفر به این زبان سخن می گفتن ولی امروز دیگه وجود نداره و فقط خط و زبان ما باقی مونده و اونها با دقت به این چرتو پرتهایی که من نوشتم خیره میشن و میگن اوه چه باحال و بعد میرن سر یه چیز قدیمی دیگه کی میدونه دوهزار سال دیگه قراره چه اتفاقی بیوفته ما تیری در تاریکی میندازیم و به بچه های ۲هزار سال دیگه پیامی رو میرسونیم اگه اینو خوندید بدونید در دوران من زندگی خیلی سخت بود ما تازه دویست سال بودش که شروع کرده بودیم به تفکر و باهاش میلیونها انسان رو توی جنگ های جهانی از بین برده بودیم اگه این نوشته رو می خونید مرزها رو بردارید و در کنار هم زندگی کنید.</p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhh_C3GzKl-tOGP8GMs2yEJD6jwka4Qg7mQzYgtj5iCMWjIhPzasyMi47bdsfMFCGlKDHgLb7nRZDAjnx0rwPixvPu5GWBypGeyFYyV_lDFcBCQjzFYgY2gPD4qXY5jzF9jBWYB03WapGcn/s1600/IMG_87515638393973.jpeg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhh_C3GzKl-tOGP8GMs2yEJD6jwka4Qg7mQzYgtj5iCMWjIhPzasyMi47bdsfMFCGlKDHgLb7nRZDAjnx0rwPixvPu5GWBypGeyFYyV_lDFcBCQjzFYgY2gPD4qXY5jzF9jBWYB03WapGcn/s640/IMG_87515638393973.jpeg"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-36036793733443075552015-10-04T20:20:00.001+03:302015-10-04T20:24:01.631+03:30دو راهی<p dir="rtl">گاهی احساس میکنم باید این زندگی رو تموم کنم چون یکی مثل منو اینجا نمیخوان من واسه این جامعه مفید نیستم یعنی اونجوری که میخوام نمی تونم باشم این حرف کسشعره که آدم تو محدودیت ها ستاره میشه فقط ۵درصد ستاره میشن بقیه می گندنو خراب میشن خیلی سعی کردم از ایران برم یه کشوری مثل انگلیس یا سوئد یه جا که واسه افکارم از کار بیرونم نکنن یا تشرنزن که تو از ما نیستی من اروپاییا رو بهتر میفهمم تو اسمشو بذار کسی که مورد تهاجم فرهنگی قراره گرفته درسته درست حدس زدی بقول معروف جاج می تو نمیخوای تفکر کنی چون قضاوت کردن آسونتره منم جای تو بودم می فهممت منم پا به پای تو واسه خرافاتی که یه عمر تو سرم کردن گریه کردم حتا با خطبه های ۷۷ گریه کردم خر بودم میدونم گول خوردم میدونم می پرسی چرا انقدر دیر فهمیدی؟من معلم نداشتم من کسی رو نداشتم خودم خوندم خوندم خوندم تا امروز اینجام بارها پوست انداختم تا امروز اینجام تو میتونی قضاوتم کنی توی ذهنت دادگاهیم کنی ازام یه محکوم به مرگ بسازی حلقه دار رو به گردنم بندازی صندلی رو بکشی ولی نمیتونی تفکرمو ازام بگیری اگه زنده موندم بازم پوست میندازم از یه جا موندن می ترسم میگی شعاره؟نه شعار نیست تبدیل به روزمرگیم شده یه چیزی که نمیتونم ازاش جدا شم منمو اون اون منه من اونم امید کامل در من نمرده میدونی که آخرین چیزی که میمیره امیده من هنوز امیدم نفس میکشه توی ذهنم دو راه رو واسه خودم متصور میشم و بهش خیلی فکر کردم یا از ایران میرم یا خودمو به زمین تقدیم میکنم از همون جایی که ازاش امدم،من از تکرار خَستم نمیخوام دوباره تشر ها رو بشنوم،مثل همه عشق رو تجربه نکردم بلد نبودم یا نشد رو نمیدونم ولی عشق رو خلاصه در همخوابگی برای پول یافتم نمیدونم خوبه یا بد من قاضی خوبی نیستم و نخواهم شد دوباره تلاش میکنم دوباره به بن بست خوردم دنبال یه راه راحتی واسه آروم گرفتن بین خاکها میکنم بر میگردم به زمین شاید درختی روی گورم سبز بشه میوه بده و سالها بعد بچه ای که هنوز به بن بست نرسیده از میوه هاش بخوره شاید شکم یه گرسنه رو سیر کنم حداحقل اون موقع مفیدم ولی تا امروز این حسو ندارم.</p><p dir="rtl"><br></p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjck9oZ3GjCYzLVhEYpP_VLWPSMjeQJDP5lSGq0kuCNSP6b0e6LRPrcKGAql8IaPnfor0b8lhMC98auDESYEjtKv7-_umkhGsIknKvHP0422P9qUBztV3EH9No1n8jDaTxcJgQna2hTuzVP/s1600/IMG_66841819981606.jpeg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjck9oZ3GjCYzLVhEYpP_VLWPSMjeQJDP5lSGq0kuCNSP6b0e6LRPrcKGAql8IaPnfor0b8lhMC98auDESYEjtKv7-_umkhGsIknKvHP0422P9qUBztV3EH9No1n8jDaTxcJgQna2hTuzVP/s640/IMG_66841819981606.jpeg"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-4126609160449438312015-09-27T08:38:00.001+03:302015-09-27T08:38:23.948+03:30خــانــه<p dir="rtl">در جستجوی مفهومِ خانه در این سو و آن در روان باشی قلبت آن سو و جسم ناپایدارت سویی دگر،در جریان باشد شب هنگام در آغازه مرگی کوتاه به هنگام پوشیدنِ چشم به روی عدسیِ زندگی خاطراتِ تکرار از گور سر برآورند کوچه ها خیابانها بوی عطر نانِ صبحگاهی تمام وجودت را بلرزاند و با چشمانی خیس در آغازِ طلوع سر از گور برآوری،ساعتت عقربه ها را به اشتباه یادآور شود.<br>
گنجشکی مژده سر دهد صبح است ساقیا جام شرابی نمی خواهی؟با پلکهایی نیمه روشن با لبانی خشک تر از صحرایی باران ندیده زمزمه سر دهی ارغوانم آنجاست ارغوانم تنهاست... .</p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiQCrqfRnXwQUy0Ew1iIsMJCqW-aby2ggQ-BY3IM9zqIe-SH4hBnfPQL_MCPnevV4H0xBV8FV-V4N1kx3ekaNQg0vhnelLQ8V8OdVAiG4BfnJUfD8uwqSJzJx31zJep0Ed3VhRGdwpTUpmL/s1600/IMG_20150927_071505.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiQCrqfRnXwQUy0Ew1iIsMJCqW-aby2ggQ-BY3IM9zqIe-SH4hBnfPQL_MCPnevV4H0xBV8FV-V4N1kx3ekaNQg0vhnelLQ8V8OdVAiG4BfnJUfD8uwqSJzJx31zJep0Ed3VhRGdwpTUpmL/s640/IMG_20150927_071505.jpg"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-23185136766766541412015-09-24T14:34:00.001+03:302015-10-03T23:44:00.570+03:30۱۲مـهـر برای دوست خوبم آیدا<p dir="rtl">‏مهر مهر مهری در دلت روشن است از آغاز تا پایانِ راه،لب خموشی فریاد زنان.مرا دوست بدارید،مرا دریابید!!!<br>
قلبی رئوف زبانی گشاده دل نه از روی غرض نه،دل سپیدْ بلند پرواز در ظاهری فریبنده همراه با قلبی تپنده تر از مرکزِ سُرخِ خورشید،عاصی شده از خویش در اضطرابِ همیشگی،آیا تنها خواهم ماند؟پاسخهایی مبهم در سیاهی به دنبالِ ستاره ای درخشان،آیا او را می یابم؟پاسخ پاسخ پاسخ گیجو مبهم.<br>
چشم بسته رها شده در گوشه تاریک زمین به اسم اتاق،شعله هایی در آینه تابیده به تخت نَوید بخش روزی نو را می دهد برخیز،هرگز نه هرگز آیدا جان دیر نیست با هر طلوع و غروب به زندگی سلامی دوباره بفرست و گرمای زمین را به آغوش بکش فردا و فرداها از آن توست،و امروز روز دوباره روییدنت.<br>
زادروزت خـجـسـتـه بـاد بــانــوی احـسـاس با آرزوی بهترین ها.<br>
آریـــآ</p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjzCWzzzoDYGZD72yGovSWOVR9-rgYB3zDUIS0ABuqRWL00L9kWB5zOCYtmoyrCiqOn5N9ZWzw-UzEMZ4xaB45T8kzpKYL5E5eUTCsUh_t4wixRZrf5W9VPFpP6NtAGyCNgxX_oPJRL3sMQ/s1600/IMG_96016100684478.jpeg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjzCWzzzoDYGZD72yGovSWOVR9-rgYB3zDUIS0ABuqRWL00L9kWB5zOCYtmoyrCiqOn5N9ZWzw-UzEMZ4xaB45T8kzpKYL5E5eUTCsUh_t4wixRZrf5W9VPFpP6NtAGyCNgxX_oPJRL3sMQ/s640/IMG_96016100684478.jpeg"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-73030792938356173822015-09-11T20:51:00.001+04:302015-09-11T20:54:06.428+04:30تهوع<p dir="rtl">از همه چیز و همه کس حس تهوع دارم از سگ گربه و آدمایی که تو سطل آشغال دنبال خوراک روزانه اشون می گردن،بیشتر از سطل آشغال متنفرم و حالم ازاش بهم میخوره از آدمایی که کمک کردن نمیدونن حالم بهم میخوره از خودم از بازیایی که با آدما میکنم حالم بهم میخوره من مریضم میدونم یکی به صراحت بهم گفت تو مریضی باید بری دکتر از حرفش حالم بهم میخوره که منو شناخته از این که دستم جلوش رو شده حالم بهم میخوره اینکه دیگه نمیخواد وارد بازی باهام شه حالم از خودم بهم میخوره از دکترا از روبند سفیدشون از مردک سوپری از اینا که تو فیس بوک توییتر تز میدن مثل خودم حالم بهم میخوره از نصیحت از گرسنگی کشیدن از مرگ سیاه پوستا به دلیل بی آبی و فقر از مهاجرای سوری که از جنگ فرار میکنن حالم بهم میخوره از زمین حالم بهم میخوره با اینکه دوستش دارم بازم حالم ازاش بهم میخوره از اون آقاهه که تاکسی داشت داشتم باهاش بازی میکردم حالم بهم میخوره آره من مریضم حالم از خودم اینکه وجود دارم بهم میخوره هی قی میکنم باز حس انزجار میاد و میگاد من از خودم حالم بهم میخوره.</p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjtGNoABTKaVVlWFRu-vjyZ31-MS91RMprnmzW37wfmcj097tF1WS_zzXHy8z_0EAVIfeZaj1qkX4RKO_JqDc6LKFnfdSDJyoiUnugc5uUw366ReSYnFO5gmSIEeegrRwNpD9ZNZKJFVSVF/s1600/FB_IMG_1441550779704.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjtGNoABTKaVVlWFRu-vjyZ31-MS91RMprnmzW37wfmcj097tF1WS_zzXHy8z_0EAVIfeZaj1qkX4RKO_JqDc6LKFnfdSDJyoiUnugc5uUw366ReSYnFO5gmSIEeegrRwNpD9ZNZKJFVSVF/s640/FB_IMG_1441550779704.jpg"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-81251408243992430822015-08-27T17:37:00.001+04:302015-08-27T17:37:58.958+04:30بهاره هدایت<p dir="rtl">شانه خالی کردن در مقابل استبداد همانا،از این ظلم به ظلم دیگر پریدن همانا،جویندگان آزادی راهی خسته دل را می پیمایند تا که از خاک به هیبتِ انسان در آیند،خدای خود شدن و دیگران را خدای خطاب کردن تا که همسوی و دوش به دوش به منزلگه مقصود رسیدن،قدرتِ واقعی را در دست گرفتن و با آن فریاد برآوردن و ریشه بی عدالتی را نه در شکلی پوپولیستی در هم دریدن.<br>
همانا که جویندگان آزادی جویندگان طلایند،و جویندگان طلا هرگز از رویای خود کوتاه نمی آیند.<br>
برای #بهاره_هدایت </p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjKET5GLNz2uJGkTaJ3H5afjEwwZEGY7I1hjp3LR2AdX1hrnin23v02YdVjBOpbW0lNT-Uie_ZS0xCXaJM-cv4QaF9bRMGWuyMgmRgXwxR2Tt0rM1I3frvaKzAtus2eE1HZxGDBxtlKLqWp/s1600/FB_IMG_1440409286955.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjKET5GLNz2uJGkTaJ3H5afjEwwZEGY7I1hjp3LR2AdX1hrnin23v02YdVjBOpbW0lNT-Uie_ZS0xCXaJM-cv4QaF9bRMGWuyMgmRgXwxR2Tt0rM1I3frvaKzAtus2eE1HZxGDBxtlKLqWp/s640/FB_IMG_1440409286955.jpg"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-53190829868096309062015-08-24T14:28:00.001+04:302015-08-25T01:32:22.421+04:30د.ز.ن<p dir="rtl">در دستانش گسگسی احساس کرد و با خود اندیشید باید از بی تحروکی دستانش بخواب رفته باشند با چشم به دنبال ساعت می گشت حاضر نبود سرش را برای دیدن ساعت بچرخاند تخم چشم ها تا جایی که می شد به سمت راست متمایل شده بودند ولی فقط عقربه بزرگ که روی ۴ایستاده بود قابل مشاهده بود و عقربه کوچک را نمی دید نگاهی به پنجره انداخت یا باید ۵صبح یا ۶ بعدازظهر باشد برایش چندان اهمیتی نداشت دوباره به حالت قبل بازگشت بی آنکه سعی کند خواب رفتگی دستانش را از بین ببرد زیرا از این گسگس حس خوبی به او دست میداد،اندیشید من فقط قصابی دورو بر خودم نمی بینم وگرنه گوشت خوبی برای سلاخیم،لبخندی روی لبش جان گرفت صدای ناله کسی از بلندگوهای کامپیوتر بگوش میرسید یک صدای زجه مانند همراه با خش خش بلندگو که گویی زوارش از هم در رفته بود گوشی سمت راست روی زمین هشدار میداد که مرا به پریز برق وصل کن وگرنه خواهم مرد بی اعتناع به هر دو چشمهایش را بست و به صندوقچه ای که به یادگار به ارث برده بود فکر کرد روز قبل کامل محتویات داخلش را دیده بود و خود را در دیروز روبروی صندوقچه متصور شد درب صندوقچه را باز کرد و دانه به دانه وسایل را بیرون می کشید به ساعت جیبی برخورد کرد که مخصوص جلیقه ها بود با خود گفت آدما این روزا از این آشغالا دیگه استفاده نمی کنن پشت ساعت را وارسی کرد رویش اسم زنی به چشم میخورد نه این نباید زن آن مرحوم بوده باشد چون اسم با هیچ یک از زنهایی که در فامیل میشناخت مطابقت نداشت در آن زمان این مسئله سرسری گرفته بود تا امروز که آن اسم برایش تبدیل به مسئله ای بزرگ شده بود آن زن چه کسی می توانست باشد!در ذهن مشغول گشت زنی بین هر آنکه را که با آن مرحوم در ارتباط بود می گشت و به مورد خاصی بر نخورد سعی کرد از جا برخیزد و متوجه شد که پاهایش هم بخواب رفته اند پاهایش را به زمین گذاشت و و سوزش از تمام دست و پاهایش گذشت تا از حالت گوشتی مرده به انسانی نیمه مرده درآید موبایل را به برق زد و اسپیکر را خاموش کرد آرامشی در اتاق جان گرفته بود... .<br></p>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-10415071090997023262015-08-21T08:36:00.001+04:302015-10-18T14:01:53.548+03:30مفلوک <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div dir="rtl">
گلوله ای رها شده در ذهن برای فراموشی!<br />
حیوانی دستو پا بسته با زنجیر جاهلیت فریاد هایی بی امان برای به تسخیر کشیدن مادی ترین نیاز روزمرگی انسانی،خلاصه شدن در هیچ و خود را رهاییستن در پوچ برای بهشتی جاودانی،دو به دو شدن وتنها گریستن در اتاقی به شکل برزخ،بی امان بی هوییت چنگ برآوردن برای صمیمیت و دست خالی به خانه پوشالی بازگشتن،نجوا نجوا و نجواهایی در ذهن به پایان نگریستن و خود را مفلوک پنداشتن،فاتح هیچ قله ای شدن و دوباره و دوباره به پوست و گوشتی در فرسنگها دورتر چنگ انداختن و فریاد برکشیدن که پاسخی نیست مرا یاریم می رسانی؟<br />
در کلامی خلاصه شده برگشت فریاد اینچنین بود،هرگز طبیبی فراتر از تو برای تو نبوده است به خود بازآی نمی بینی؟<br />
دست به دامنش کشیدن چنگ به رویش انداختن که با گوشت و پوست تو کاری نبوده است مرا پوست و گوشتت ارزانی گرگان باد ای طبیب،تنها و تنها هم کلامی نیست مرا!من را دیگران انگاشتن با هر بار تمنا پس رفتن و در پایان تماس(تو را اینجا میخواهم در نزدیکی ام برای لمسیدن و از موهبتت سرشار شدن)<br />
کاش می فهمیدند پاسخ دوستت دارم ای دوست برای خنثا کردن افکار است نه برای به زانو کشیدن بدن،سکوت و سکوت که پایان تمام اعتراضات من این است ای کاش کاردهایشان را جز برای تقسیم کردن محبت به روی یکدیگر نمی کشیدند.</div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
</div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEg7y7WIVmE35XUgt_lkFbcb-Ys7Vqjy4n_g399Fscly3vmG9TSSqjtobSzzeejMEFVCdS1AnDUadw30yuaX43ZyX1AnyQBdSS38pxFSNaFqHhrm3YtqXWBmL0BPgFia4rSBGPHx13HVuz4t/s1600/FB_IMG_1439881214867.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEg7y7WIVmE35XUgt_lkFbcb-Ys7Vqjy4n_g399Fscly3vmG9TSSqjtobSzzeejMEFVCdS1AnDUadw30yuaX43ZyX1AnyQBdSS38pxFSNaFqHhrm3YtqXWBmL0BPgFia4rSBGPHx13HVuz4t/s640/FB_IMG_1439881214867.jpg" /> </a> </div>
</div>
Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-8593832867001552012015-08-18T08:14:00.001+04:302015-08-18T08:22:16.364+04:30زمین <p dir="rtl">میدونی زمین قشنگه خیلی قشنگ وقتی از این سیاره به بیرون نگاه میکنی و می بینی که تا دور دستها هیچ جایی واسه حیات نیست وقتی میبینی مشتری به اون بزرگی طوفانهایی که روش در جریانه سرعتشون به ۱۰۰۰کیلومتر در ساعت میرسه و جایی برای زندگی نداره وقتی به اروپای مشتری نگاه میکنی که یه تیکه یخ خالیه وقتی به عطارد نگاه میکنی که یه تیکه فولاده که خورشید داره هر روز میسوزونتش وقتی به ماه نگاه میکنی که یه تیکه سنگه که میلیون ها ساله کسی روش قدم نذاشته و در مقابل آبشارها جنگل ها و اقیانوس های زمینو میبینی متوجه میشی که زمین قشنگه حتا قطب جنوبی که کسی توش زندگی نمیکنه جز پرنده هایی که نمیتونن پرواز کننو از ۱۲ماه سال نصفشو توی تاریکی مطلق سر میکنن آره زمین قشنگه منم ساکن زمینم اینجا خونه منه.</p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEidspTeOmcrmY6mnOH0ENV5HbMvm8XAGPiNilXjfWqU6dIWkGsoVVIj8ml8fIDrwYrsBaTJ0K50YhYTCwXmPUZ2FEv0Cjc7m0kC8c0LfhWbcUebybXiD6MoFxk-6tFTDh3Rn97ZKHPU7fyH/s1600/FB_IMG_1439636988328.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEidspTeOmcrmY6mnOH0ENV5HbMvm8XAGPiNilXjfWqU6dIWkGsoVVIj8ml8fIDrwYrsBaTJ0K50YhYTCwXmPUZ2FEv0Cjc7m0kC8c0LfhWbcUebybXiD6MoFxk-6tFTDh3Rn97ZKHPU7fyH/s640/FB_IMG_1439636988328.jpg"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-10712978532264934212015-08-15T16:36:00.001+04:302015-08-15T16:37:25.233+04:30مثبت vs منفی <p dir="rtl">+ کسی که دیگرانو مسخره میکنه آدم کم ظرفیت و ضعیفی هستش!<br>
- اگه طرف خودشو هم مسخره کنه چی؟<br>
+ کسی که خودزنی میکنه بدون شک آدم بشدت خطرناک تریه!<br>
- ولی اگه خودش بدونه قدرت کشتن یه پرنده رو هم نداره چی؟<br>
+ پس زبان و قلمش باید خیلی مخرب باشه!<br>
- شاید ولی خودش حس میکنه بالو پرشو بریدنو توی یه قفس پرتش کردن حتا زمینو هم بشکل قفس می بینه.<br>
+ حتمن یه راهی پیدا میکنه و بعضی هم زندگیشونو از قفس پس میگیرن چون توی ذهنشون هزاران بار بهش فکر کردن!<br>
- ...<br>
+ادامه داد:مرگ رو به چشم پایان نمی بینن بیشتر واسشون رنگو بوی اعتراض داره!<br>
- حتمن همین طوره (با لبهای بسته چشمهایی که کاشی ها رو میشمردند)<br>
+ ولی به راحتی هم خم نمیشن هر بار که بخوان خمشون کنن مثل فولاد آب دیده قوی تر میشن تا یه روز تبدیل به کربن شن مگه نه؟<br>
- (درحالی که سعی میکرد نگاهشو بدوزده با گوشه چشم نگاهی به مثبت انداخت و ادامه داد) ما انسانیم یه روز می شکنیم نشنیدی میگن تاریخ رو فاتحان مینویسن؟ما فاتح نیستیم چون همیشه توی یه قفس اسیریم ما می جنگیم ولی تاریخ بدست ما نوشته نمیشه.<br>
+ تو درست میگی ولی میشه با لبهای بسته هم فریاد کشید با گوشها هم شنید مگه نه؟نمیشه؟<br>
- چرا میشه ولی من الان نه میتونم بشنوم نه گوش بدم چون توی فریادهای خودم و صداهای دیگران هم کر شدم هم لال نمی بینی؟<br>
+ تو باز به ظواهر توجه کردی به من بگو ببینم هنوز میتونی دستانو تکون بدی؟<br>
- آره میتونم<br>
+ بهم نشون بده این قلم این کاغذ بنویس من کرولال هستم.<br>
- ولی نیستم<br>
+ تو چند دقیقه پیش گفتی هستم نگفتی؟تو گفتی من از بس خودمو خوردم که دیگه نه میتونم بشنوم نه حرف بزنم ولی تو هیچ وقت نیاز نبوده که حرف بزنی تو میتونی تا آخر عمر کرولال بمونی و بنویسی، این قوی ترین سلاح توی دستای تو هستش مگه نه؟<br>
- آره نیاز نیست حرف بزنم(در حالی که قلم و کاغذ رو از روی نیمکت پارک برمیداشت به سوی زندانی تنگ وتاریک تر گام کشید)</p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEggg1Q1m3-9mHqWMPsCbz1saSJrd7Q4NTYX7NPChIAq1ZrKdBY5Y6EK9thLrVdXm3_xpI7PJm7OseM4bW8RJqCUoAPdW2ZNZestiI1X6XXF32BCCXzhtFa1ie733vlGfa25Mb1h8smfjNxN/s1600/FB_IMG_1439640043042.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEggg1Q1m3-9mHqWMPsCbz1saSJrd7Q4NTYX7NPChIAq1ZrKdBY5Y6EK9thLrVdXm3_xpI7PJm7OseM4bW8RJqCUoAPdW2ZNZestiI1X6XXF32BCCXzhtFa1ie733vlGfa25Mb1h8smfjNxN/s640/FB_IMG_1439640043042.jpg"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2086955159020271272.post-53370174771018873172015-08-02T21:49:00.001+04:302015-08-02T21:51:04.019+04:30جدایی<p dir="rtl"><b>نه چشمهای قشنگ نه صورت زیبا نه اندام قشنگ نه پول توی جیب هیچ کدوم ملاک نیست تا وقتی اونی که میخوای هم تو رو بخواد.</b></p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhpTcAAngY9imCTaA5RLpqQFxCx3KEr0mJzajNNC8kewrjN999V7_E2uRIzGb7GMOc3bPmY5NHMihbdrOv1GZ96uLUt1sSY2qXnRJOTtOQw8X8bmFp7vIBWhtnFh8O7BAxVaqpVDgV-gZ8R/s1600/FB_IMG_1437387656856.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhpTcAAngY9imCTaA5RLpqQFxCx3KEr0mJzajNNC8kewrjN999V7_E2uRIzGb7GMOc3bPmY5NHMihbdrOv1GZ96uLUt1sSY2qXnRJOTtOQw8X8bmFp7vIBWhtnFh8O7BAxVaqpVDgV-gZ8R/s640/FB_IMG_1437387656856.jpg"> </a> </div>Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/06478600087813058803noreply@blogger.com0